...

  

برای میم..عزیزم

 

دلتنگی تو اینقدر آزارم میدهد ....دلم برایت تنگ شده . وقتی به تو فکر میکنم ،یک جایی وسط قفسه سینه ام ،درد می گیرد ، انگار که نفسم گرفته باشد، سعی می کنم که نفس بکشم ، درد کم کم به گلویم می رسد و گلوله بغضی میشود ،قورتش که میدهم چشمهایم تر میشود و ضربان قلبم تندتر میشود.  

 

دوست دارم وقتی نیستی، سلولهای حافظه ام و بدنم تو را به یاد بیاورد و از اشتیاق خواستنت درد بگیرند. میخواهم کیفیت تصویر ذهنیم از تو به واقعیت تو نزدیک شود. نه آنچه من می خواهم که تو باشی. من زندگی نکرده ام اگر هر لحظه اش ...با اشتیاق دیدن تو نبوده باشد.  

 

 

اوه ...صفحات تقویم را که ورق می زنم روز تولدت را می بینم...نمى خواهم مثل بقیه بگویم تولدت مبارک ! مى خواهم بین شمعهاى کوچیک قرمز رنگ ...آرام آرام در آغوش گرمت..دستهایم را بر قلب ساده ات بگذارم و یواش یواش در گوش سمت راستت بگویم ... تولد تو حادثه ى زیبایى بود براى من .... امروز من از این همه ، من از تولدت شادمانم.......