به چه زیبا بود باران ...چه گوارا بود باران

 

باز باران، با شدت، با قطره هاى درشت و ریز، می خورد بر بام خانه ها ، باز می آید صدای چک چک شادى باران از سقف ، باز روانه مى شود حیات در مزارع کشاورزان، یادم آرد روز باران، گردش یک روز خوب و شیرین ، توى کپرها و خانه هاى گلى بشکرد ،  من به از پشت پنجره های چوبی تنهایی افتاده ، نمی دانم ، نمی فهمم ، قطره های باران کدام کنج دلها را شادى مى بخشد ، کدام زمین خشک را تر مى کند . آرى ...ترانه ى کودکانه ى باران ...   

باز باران،
با ترانه،
با گهرهاى فراوان
می خورد بر بام خانه   

                                                                        

اینروزها آسمان صاف و آبى که گاهی ابرى و گاهى هم آفتابی می شود چه زیباست، گریه هاى آسمان هم دیدنى هستند ، بعضى مى گویند وقتى آسمان از ما دلگیر است اشک می ریزد٬بعضى مى گویند اشکهای آسمان از بغض نیست ٬ اشکهای آسمان براى شادى دلهاى خشک است ، براى شتسشوى آفات و بلیات ،برای تمیزی شهر و دیار ٬ برای شستن آسفالتهایی که خون انسانهای بی طرف بر آن خشکیده ٬ براى جوانه زدن بذرهایى که در طى سال طعم باران را نچشیده اند ، باران مى بارد تا درختان به غبار نشسته شستشو شوند رنگ غبار آنها به رنگ سبز پر از طراوات تبدیل شود . باران که مى بارد دوباره رودخانه هاى خشک مى خروشند با جریان آب در رودخانه ها سکون صخره ها و سکوت سنگها شکسته مى شود . آب باران از کوهها سرازیر به دشت و صحرا جارى می شود تا حیاتى نوین به ما انسانها و مخصوصاً زمینها و باغهاى کشاورزان مأیوس شده ببخشد . کشاورزان دستهاى خود را بالا برده و از فرود آمدن این نعمت که بار دیگر زمینهایشان صاحب محصول مى شوند ، خداوند را شکر و سپاس مى گویند .    

 

 

 

اینها را گفتم چون....   

 

من در جایى بزرگ شده ام و در جایی زندگی کرده ام که بارها و بارها وقتى باران مى بارید صداى چک چک باران را از بام خانه ام نمى شنیدم ، لذت شنیدن چک چک باران را از لابه لای سقف ضخیم و مقاوم خانه ام آنطوریکه دوست داشتم هرگز نتوانستم بشنونم ٬ سقف خانه ی من مقاومتر از آن بود که چکه های باران فرش خانه ام را خیس کند و من مجبور شوم برای جمع آوری چکه های باران سطل ها را ردیف کنم ٬ در بین جدارهای این خانه بادی نمی آمد که وسایل خانه من را تکان دهد ...صدای غرش رعد و برق ترسناک نبود٬ انباری خانه سرپوش و مقاوم بود ٬ هنگان باریدن باران حسرت ویرانی ذخایر انبار را نداشتم . باران را همیشه فقط از دور نظاره گر بوده ام ٬ صحنه ی واقعی و زیبای باران را حس نکرده بودم حتی از لمس این صحنه محروم بودم .  

  

اما نمی دانستم روزی می آید که این لحظه ها را باید می دیدم . حال و هوایى دیگری داشت، باریدن باران و شنیدن صداى خشمگین رعد و برق٬ خوشحالی مردم روستا ...خوشحالی کودکان ٬ داد و فریادها ...یک حسى و لذت خاصى به من بخشید که شاید من براى سالیان سال فاقد این لذت و حس بارانی خوب بوده ام .   

 

جالب بود وقتى آسمان رو به تیرگی مى رفت مردم روستا از فرود آمدن درهاى رحمت بیاد کردند  (این در صورتی بود که امکانات هواشناسی و غیره در این روستا وجود نداشت) ، خوشحالى را باید بر چهره هاى مردم بخصوص کشاورزان مى دیدید ، دستهاى پیرمرد کشاورز را که به سوى خداى متعال بالا بود٬ یک حس خاصی بود . از پشت کوههاى سر به فلک کشیده ی بشکرد صاعقه رعد و برق دیده میشد صدا دور بود اما لحظاتى با نم نم باران صداى غرش استون Uston (رعد وبرق) رعب عجیبى در خود احساس کردم ، صداى چک چک باران بر بام خانه هاى ساخنه شده از خشت و گل٬  و صداى چک چک کنان باران که از سقف خانه در ورشه و منجل Warsha va Manjal (کاسه ها و دیگهایى) که براى چکیدن آب باران در گوشه و کنار خانه گذاشته بودند موج افکارم را بریده بود... نمى دانستم به کدام صدا توجه کنم ، نمی دانستم به خانه ی خودم فکر کنم یا به اینجا و یا به این صداهای گوناکون .   

 

 

 

براى اهالى روستا این صداها یک امر عادى بود و از حیرت و ترس من مى خندیدند ! در آن سوى خانه یک لهر تکى Lahar Taki (کپر) تعدادى در آن خانه نشسته بودند دلم مى خواست با آنها باشم ...به آنجا رفتم خانه اى محقر ساخته شده از پیش و لت Pish va Lut(برگ و شاخه های درخت نخل ) در وسط این خانه کودوم Kodom (شومینه ) وجود داشت جایى که هیزم ریخته بودند هیزمهایى که زنان و دختران مسیرهاى طولانى را باید طى کنند تا براى گرم نگه داشتن لهر تکی(کپر) هیزم فراهم می کردند . جالب بود که بر روی همین هیزمها کتری چاهی گلابی سوت سوت می کرد . دود همچنان از وسط کودوم (شومینه) بالا مى رفت دور و بر این خانه از دود این هیزمها سیاه شده بود ، بسیار ساده و با ابتدایى ترین وسایل زندگى مى کردند .اما دلها به هم نزدیک و همه با هم صمیمی بودند .   

 

باران شروع به باریدن کرد شدت باران همراه با باد تندى که مى وزید اشیا موجود در بیرون حیاط را به همراه خود از یک سو به سوى دیگر مى برد . صداى چک چک باران در لهر تکی (کپر) لحنى دیگر داشت ، با ورزش باد لهر تکی (کپر) تکان مى خورد هر آن احساس مى کردم که از جایش کنده مى شود اما براى خود آنها امرى عادى بود . هر وقت که سرعت باد بیشتر مى شد و لهر تکان می خورد٬ هر کدام از آنها گوشه اى از لهر تکی (کپر) را مى گرفتند تا از جایش تکان نخورد! ، هر چند که با ضخامت کنت  Kont(چوب درخت گز و جگ ) شالوده و اساس لهر تکی (کپر) را با چندین متر در عمق زمین محکم کرده بودند اما در مقابل سرعت باد گویی چندان مقاوم نبود .  در همین اثنا مرد مسن با همسرش دوان دوان به سوى گاش Gaash(طویله گله ها) رفتند با سرپوشى از جنس پلاستیک کلفت و ضخیم مقدارى از گاش (طویله گله ها) را بطور موقتی پوشاندند تا گله ها در مقابل ریزش باران در امان باشند ، گاش (طویله) با خانه ها چندان فاصله ای نداشت . بهمین دلیل فضای بارانی آغشته از بوی تن گله ها بود !  

 

کم کم لذت باران بیشتر مى شد حیاط خاکى و محیط دور وبر مملو از آبهاى بارانى بود . دیدن درائن Draen(تگرگهای) ریز به اندازه ی دانه ی نخود که با همان سرعت شدت وزش باران فرود مى آمدند کودکان را خوشحال کرده بود با بیرون آوردن دستهاى کوچک خود براى جمع آورى تگرگ هر کدام همدیگر را هل میداد تا تعداد بیشترى تگرگ جمع آورى کند . واقعا دیدنى بود . من هم مثل بقیه با ترس و اضطرابى که داشتم اما دوست داشتم تجربه کنم .   

 

جالبتر از همه باریدن باران بر روى زمین که نه تنها خاکهاى زمین و مرغهای خانگی و گوسفندان را خیس مى کرد بلکه بوى مطبوع و دل انگیزى از دل این خاکها بر مى خاست . حدود دو ساعت بارندگى بود ، پس از اینکه بارندگى یواش یواش تمام میشد بوی سبزه هاى دشت تمام فضا را یپیچد ، و عجیب تر آن بود که متگ Mateg (ملخ هاى) ریز پس از بارندگى دیده مى شد که من متگ ( ملخ ) ندیده بدنبال صید کردن آنها بودم اما تلاشى بى نتیجه بود زیرا نه روش صید کردنشان را بلد بودم و نه به سرعت آنها می توانستم بپرم! .  

 

 

همه اهالى روستا از کوچک و بزرگ از خانه ها بیرون آمده و شتابان به سوى دره ها رفتند تا سرعت جریان آب باران در رودخانه ها و سرازیرى آن از کوههاى دور بر تماشا کنند ، آب رودخانه براى ساعتها گل آلود بود اما بعد از ساعاتى کم کم صخره هاى کوچک و بزرگ با صاف شدن آب نمایان شدند . در این اثنا کودکان و نوجوانان براى ابراز شادى از دیدن این رودخانه اى پر از آب غرق در بازى و پاشیدن آب بر سر و صورت همدیگر شدند .   

 

 

 

ما هم کم کم با صاف شدن آسمان و تابیدن آفتاب باید به سوی منزل حرکت می کردیم که بین راه با جاری شدن رودخانه مواجه شدیم که باید حداقل بین ۱-۲ ساعت پشت این رودخانه می ماندیم تا آب امان دهد و ماشینها از جاده ای که از رودخانه می گذشت عبور کنیم ...البته احداث پل و آب نما در رودخانه هایی که تردد ماشینها را در چنین ایامی صعب می کند ٬ امری ضروری بنظر می رسد ...!   

 

 

 

هر چند سپری کردن یک روز بارانی در روستایی از شهرستان بشکرد لذت بخش و تجربه ای جالب بود٬ اما دیدن بعضی از حقایق و واقعیتهای روستاییان در یک روز بارانی و سختیها و مشقتهایی که با آن مواجه می شدند بخصوص در این ایام فصل سرد زمستان ٬ اصلا لذت بخش نبود . خوشحالی مردمانی که دستها را برای باریدن باران به سوی خدا بالا می بردند تا از این نعمت بهره مند شوند و زمینهای خشکیده آنها دوباره چهره سبز را بخود بگیرد تا بتوانند با کشت و برداشت امرار معاش کنند به همان اندازه از یک روز بارانی بیم و هراس داشتند. بیم و هراس از خرابی علوفه های انبار شده ٬ خرمایی که در این انبارها ذخیره کرده اند بعلت مقاوم نبودن سقف و یا نبودن جایگاه مناسب ٬ بیم از نابودی گله ها ٬ بیم از خیس شدن خانه و نم گرفتن جدارهای خانه های گلی٬ بیم از بسته شدن جاده ی بشکرد-میناب بعلت فراوانی آب رودخانه ها که تردد ماشینها را از این جاده ها برای چندین روز محال می کند حتی بچه های مدرسه ای که باید از روستایی به روستایی دیگر بروند و با وجود مسدود بودن جاده و فراوانی آب رودخانه عبور کردن برایشان سخت خواهد بود . زنان که باید مسافتها را برای چیدن هیزم در دل سرمای سرد بشکرد از گدارها و دشتها عبور کنند و .... 

 

به هر حال آب از جویبارها فراوان و کشاورزان تا مدتى زمین خشک شده ى خود را خیس و نرم و به کشت و کاشت خود ادامه مى دهند ... و زندگی روستاییان با ساده ترین امکانات و ابدایی ترین وسایل همچنان ادامه دارد ... 

 

اما من هنوز که هنوز است عاشق بوى خاک برخاسته از فرود آمدن بارانم ... چون جایى که من هستم نه خاکى هست که بویى بر خیزد و نه سبزه اى از سبزه هاى دشتی ! و نه ملخی از ملخ های خاکی بشکرد .  

 

پ.ن ۱: برخی از اصطلاحات به گویش بشکردی نوشتم که از مردمان خونگرم و مهمان نواز بشکرد بخاطر دارم . 

پ.ن۲: باران چند ساعته ی میناب از دیشب (۱۰ شب) نا امروز صبح (۶ صبح) خالی از حس بارانی زیبا نبود !  

پ.ن۳: تشکر از مسئولین محترم نواحی جگدان/سردشت/خمینی شهر/موردن/بن بارک/ایرر (شهرستان بشکرد) و همچنین اهالی محترم این روستاها برای همکاری با ما و مهمان نوازی طی ماموریت کاری چند روزه در حوزه بشکرد .  

پ.ن ۴: ترانه باران - مجد الدین میرفخرایی .  

 

پ.ن.ش : تولدت مبارک!

  

 

  
نظرات 47 + ارسال نظر
وحدانی سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:44 ب.ظ http://www.goranaz.blogsky.com/

تارهای بی کوک و کمان باد ولنگار
باران را گو بی آهنگ ببار
غبار آلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه ی بی قرار
باران را گو ای مقصود ببار
لبخند بی صدای صد هزار حباب در فرار
باران را گو به ریش خند ببار
چون تارها کشیده و کمانکش باد آزموده تر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند
باران را بگو اکنون بازیگوشانه ببار
( شاملو )

سلام و نخسته به این قلم پرتوان هرمزگان

وقتی میخوندم انگار منم اونجا بودم و میشد احساس کرد اونجا چه گذشته و چه اتفاقاتی رخ داده

و متاسفانه این تجربه رو در بشکرد داشتم و تاسف بار هست که اینچنین زندگی در این عصر هنوز وجود داره

تازگی ها (حدود 3 سال ) نرفتم ببینم چه پیشرفتی کرده !!
یکی از دوستان قول داده که بریم اما معلوم نیست .

باران این رحمت الهی برای همه افراد یکسان نیست
یکی آرزوی باریدن میکنه یکی آرزوی نباریدن به خاطر مشکلاتی که ببار میاره ...

امید روزایی که همه آرزوی باریدن این نعمت الهی رو داشته باشند

از قلم زیبات هم سپاس که ما رو با خاطراتت همراه کردی خصوصا کلمات اصیل بشکردی

سبز و بهاری باشی بنگری جان

سلام
سپاس از اظهار نظر لطفتون .

خیلی کلمات دیگر هم در ذهنم باقی مانده است ... کتاب واژه نامه بشکرد چی شده جناب ؟!
سر فرصت با شما صحبت خواهم کرد .

شاید نزدیک است !

شاد و موفق باشید

گوج گنو چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.goojegeno.blogsky.com

سلام مرسی از مطلبت و عکسات به یاد سفرم به بشکرد در سال ۱۳۸۴ افتادم بشکرد یک جای بی نظیر و فوق العده است درای تمدنی پنج هزار ساله و مردم مهربان وزیبا منظورم از زیبا از نظر ظاهری وزیبایی چهره است (خوشگل )

سلام بر احسان عزیز ..
چه جالب سفری به این سرزمین داشتی ! عالیه .
از نظر باطنی هم بی نظریند ...ظاهر و باطن نمی شناسند!

شاد بشی

کرگین چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 ق.ظ

به چه زیبا هسته نگارشت! به چه خوانا هسته !
بارونه دونه دونه سر نزدن به خونه !

سلام دخت گرامی
زبان بشکردی را خوب بخاطر داری ! زبان ساده را بهت یاد دادند اگر گافر و پارمند می رفتی فکر کنم هیچ نمی دانستی چه می گوبند !(چشمک)

کسی که به بشکرد رفته باشد باید تمام فصلهای سال بشکرد را ببیند تا به عمق گرفتاری و بدبختی این قشر پی ببرد . از خرمای انبار شده نوشتی کشاورزان بشکردی تنها راه در آمدشان از طریق کشت و برداشت خرما و لیمو بدست می آورند . تابستان خشک و بی باران را در یکی از زمینهای بشکردی سر بزنید ببینید کشاورز برای آب دادن زمینهایش به چندین کیلومتر دور از روستایش می رود و از چشمه های و اب رودخانه های جگرد(دشت) آب را به زمینهایش می رساند . در زمستان که خودتان بودید و مشاهده کردید .
لهر تکی نه در تابستان گرد و غبار (لوار) بشکرد در امان است و نه در زمستان سرد و بارانی .
نوشته تو خاطرات اوایل انقلاب را برایم زنده کرد وقتی با حاجی والی (روحش شاد) به ملکن و خمینی شهر و در کناره های سید نجم الدین برای احداث مدرسه و مسجد می رفتیم چقدر مشقت ها را تحمل کردیم در آن زمان حتی راهی نبود که ماشینها عبور کنند . وقتی باران می بارید ۲-۳ ساعت الان و ماندن پشت رودخانه صد بار از ۴-۵ روز اوایل بهتر است . اگر باران می امد باید یک هفته ای درگیر آب رودخانه می شدیم .
با تو موافقم احداث سد و آب نما عبور را آسانتر می کند فعلن تا حدودی سد و پل و اب نما دیده می شود البته هنوز به روستاهای داخلی بعد از سردشت نرسیده اند .
اینجا که توقف کردید را فکر کنم ما بین جگدان و سردشت باشد ؟

قلمت را تحسین می کنم . باز هم از بشکرد بنویس بنویس بنویس .

موفق باشی دخت گل



سلام جناب
خسته نباشید ..
سپاسگذارم از حضور و اظهار نظر لطفتون .

اگر دوستان یاری بفرمایند حتما خواهم نوشت . !

شاد و موفق باشید

مجید صفرخواه چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام سرکار خانم
گردش یک روز بارانی در سرزمین محروم بشکرد را بخوبی ترسیم نمودی . بسیار لذت بخش بود داستان متگ (ملخ) اصطلاحات زبان بشکردی اصیل چگونه در ذهنت باقی مانده .؟ آفرین .
از سال شصت و یک کمک رسانی به این منطقه آغاز شده است تا کنون اکثر روستاهای این منطقه در فقر و با امکانات بسیار ابتدایی زندگی می کنند . اگر در ضمن پروژه ات بوده لابد به روستای گافر هم سر زدی . یکی از محرومترین روستاهای بشکرد است که هنوز که هنوز است لوله کشی اب ندارند . باران که می بارد باید وضع وخیم لهرها را دید . وضع گوسفند و بز که برای علف خوردن به صحرا می برند و ماهها به روستا نمی آیند در بین این کوهستان رودخانه ها چقدر از این گله ها نابود می شوند !
از نزدیک ترین روستای منطقه بشاگرد تا بیمارستان میناب دو ساعت راه فاصله است وتنها درمانگاه این منطقه در روستای گوهران سردشت و خمینی شهر است . از گافر به میناب چیزی حدود ۹ ساعت باید باشد و نزدیکترین درمانگاه حدود ۴ ساعات !
در هر سرزمینی فقر وجود دارد تنها در بشکرد نیست اما محو فقر نیاز به فرهنگ سازی و تغییر اندیشه ٬ و طرز فکر مردم دارد که خود مردم بشکرد با نبود فرهنگ درست دچار این گرفتاریها هستند . کمکهای افراد خیر در انحا سرزمین بشکرد به چشم می خورد اما چرا تا کنون فقر هنوز اثر خود را باقی گذاشته است !؟
دولت فرهنگ سازی را خیر مقدم کارها ی دیگر قرار بدهند تا بدینوسیله طرز فکر خود مردم بشکرد از این بهتر باشد . دولت برای حمایت از این قشر با چند حبه قند و چند گونی آرد اکتفا نکند !

قلمت کوشا . پاینده بمانی

سلام و خسته نباشید

سپاسگذارم شرمنده فرمودید جناب .

به نکته جالبی اشاره فرمودید ...فرهنگ سازی و تغییر و تحول افکار مردم این سرزمین . باور بفرمایید به عقایدی کهن اعتقاد دارند که از گفتنش هم هراس دارم !

حضورتان مایه خرسندیست .
شاد و موفق باشید

منیژه احمدی چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام بر بنگری عزیزم
راه طولانی بود این را میدانم اما خوشحالم که رفتی .

بینهایت لدت بردم . احساس میکردم منم با تو بودم . چقدر خوبه بدانیم این انسانها چگونه سختی را تحمل می کنند.
سپاس از تو که خستگی را نمی شناسی سپاس از تو که غرورت ساده است . سپاس وصف و تلاشهایت بر زبان همه کسانی که بنوعی می شناسندت هنوز جاریست . احسنت دختر این سرزمین . این را نه از زیان خودم بلکه از زیان دیگران می گویم .
موفق باشی عزیز

سلام خانم بزرگوار
سپاسگذارم از اظهار نظر لطفتون و همچنین سایر دوستان که همیشه نسبت به من لطف و محبت داشتند که موفقیت هر کاری بدون همکاری و همراهی دوستان برایم محال است .
آنچه من از این مردمان خونگرم دریافتم این است که خواسته های آنها هرگز در چارچوب های مادی نمی گنجد دنیای آنها عین دنیای ما نیست نگاهی مختلف به دنیای خودشان دارند نیازهایی آنها اصلا... نمیدانم مفهومم را چگونه برسانم اما در کل نیاز آنها یک نیاز مادی نیست ...

خواهم دید تو را ..

شاد و موفق باشید

مجتبی ( سرزمین ICT ) چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ق.ظ http://ictland.blogsky.com


سلام به همگی . . .

بلاخره بعد از مدتها انتظار به سر اودم و وبلاگ " سرزمین ICT " باز هم بروز شد یا بهتر بگم دوباره متولد شد .

منتظر قدوم سبزتون در وبلاگ " سرزمین ICT " هستم .

در ضمن این وبلاگو از نظرات سازندتون بی نصیب نذارید .

دوستدار همیشگی ICT : مجتبی مسافری

‫آشنا چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ب.ظ

‫با درود؛
‫موضوع جونی انتخاب ادکردن جایی که محروم ترین مردم هرمزگان زندگی اکنن و امیدوارم که رژیم از محرویت این مردم ساده دل سوء استفاده سیاسی و غیره نکنت.
کربونت ‫آشنا.

سلام و نخسته ..
دشت وسیع سردشت/بشکرد بکار همه چیز اتات ! فعلن که تا حدودی ...!

شاد و موفق بشی
کربون تو ..

بندری چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام دخت عزیز
خاش اتنوشتن بی ریا و بی تکبر با مردم فخیر سرزمین بشکرد زندگی اتکردن و لحظون زیبا و تلخ ایشو تجربه اتکردن .
رژیم به سرزمین بشکرد تا چه حد از فقر و بدبختی نجات ایدادن ؟ هنوز جاده درست حسابی نین هنوز چوک و دخت بشکرد تو کپر درس اخوندنن . پس ادعای بهته بودن بشکرد چهن ؟

هنوز اول راهن ..سی سال دگه باید تحمل فقر بکنن .

سلام خاش هندی ..شاد بشی

احمدپور چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:19 ب.ظ http://pejvak-kh.com

سلام
چه داستان زیبا و مجذوبی درود بر شما خیلی زیبا نوشتی.

سلام جناب احمدپور
تشکر از حضور و اظهار نظر لطفتون ..
موفق باشید

امیر چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:19 ب.ظ http://www.Reyshop.ir

با سلام

از وبلاگ شما بازدید کردیم. خیلی جالب بود وبلاگ قشنگی داشتی
در صورت تمایل از وبسایت ما نیز دیدن فرمایید .

بـزرگتـریـــن و جــامـع تـریــن فـروشــگاه ایـنتــرنتــی ایــران

http://www.Reyshop.ir

http://www.Reyshop.com

باسپاس

یک عدد محسن پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:17 ق.ظ http://blog.karenjak.com

یاد قطراتی که از میان سقف به کاسه مسی میخورد بخیر و آن صدای هیجان انگیز ."دیـــنگ"

دینگ دینگ ...قطره قطره شاید تا آخر شاو شاید نا صب ادام ایهسته ...شاید هم از خاو عمیق بپری وقتی دینگ دینگ رو اعصابت بازی اکنت ...

دقیقا درست اتفرمود ..

سلام همشهری ..
تشکر از حضورت

مهشید پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام سوسنه خانوم
جالب و زیبا نوشتی . یه حس نویسنده تو روز بارونی چقدر زیبا میتونست باشه . دلم یه روز بارونی میخواد برم با تو به اینجا که گفتی بشکررررد ! کجا میتونه باشه ؟ جالب بود برام . جدا ملخ میخواستی بگیری ؟ دلم اینجا رو میخواد. بریم با هم ؟



سلام عزیزم
در سفرهای بعدی ...حتما خبرت میکنم با هم یک تور بریم بشکرد بشرط اینکه خانم مارکوپولو نباشند !!

ملخ ریز ریز ...خاکی رنگ .

دلت شاد و ملخی !

دخترخلیج پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.dkh.blogsky.com

برای ما جنوبی ها که جز تابستان و کمی بهار فصل دیگری نداریم باران یه واژه ی مقدس و محترمه ...
منم سال اولی که به شمال کوچ کردم به اندازه تو - شاید هم بیشتر - از برخورد قطره های بارون بصورتم ذوق زده می شدم !
باران قشنگترین و مهربان ترین حس های عالم را بیدار میکند ...
خوشحالم که اونجا باران آمده ...
دوست دارم یه روز دعوتت کنم بیای شمال پیشم تا با هم روی یه کوه سرسبز بشینیم و از مه و قطرات بارون لذت ببریم ...
البته اگه قبول کنی ...
دلت بارونی و مهربون !

سلام دخت خلیج ..
دقیقا همینه ...حرفات به حس من خیلی نزدیکه ..منم همین حس رو داشتم .

سپاسگذارم از لطف و محبت شما . از شمال بسیار شنیدم ...حتما دوست دارم بیام . شما دعوت کردید منم موافقم این لحظات را با همدیگه اونجا حس کنیم دونه دونه بارون خدا را بشمریم اگه شمردنی باشن !.

باز می بینمت راجبش صحبت می کنیم ...

دلت شاد و قلبت سرشار از عشق !

شب بلورین پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ

بوی نم باران
بوی دلواپسی دل من
بوی عشق
طراوت
لرزش دل
و در پایان
سبک شدن دل
پا به پای آسمان

سلام گلم
لحظات تلخ و شیرین یک روز بارانی در شهرستان بشکرد خواندنی بود . معمولا ما جنوبیها از یک روز بارانی خیلی ذوق زده میشیم چند سالی میشه که با خشکسالی و نباریدن باران عادت کردیم . ولی برای کشاورزان این عادت هر ساله یک امر غیر عادیه . ثمره زندگی این قشر از محصولات زمینهای کشاورزی و چهارپایان تامین میشه . اگر همین مقدار باران هم نبارد پس هیچ !

قلمت توانا .
زنده بمانی

سلام عطا جانم

خدا همیشه درهای رحمت را بر خلقش باز کنه ..

مرسیتم ...
فدات

ستاره باران پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام بنگری جان
باید لذت این لحظات را چشید . زیبا نوشتی .
منم عاشق بوی نم نم باران اینجام . اینجا شمال است نه شمال ایران بلکه شمال من !
هفته خوبی داشته باشی . به دریا هم چیزی بگو از ما !

سلام خانوم گل
سپاسگذارم از حضور و نظر لطفتون ...
همچنین شما ...
میگم یکی دلتنگته ...

شاد باشی

دوست پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:22 ب.ظ

سفر با تو غنیمته ! حداقل روزمون بارونی و زیبا میشه .
خوشم اومد از نوشته بارونیت .

سپاسگذارم از اظهار نظر لطفت .
غنیمت شمردنش کافیه دوست من
کربونت

برگ آخر پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:33 ب.ظ http://last-card.blogfa

سلام خانم عزیز
حس زیبایی بود . لذت بردم.
با جناب صفرخواه موافقم . !
شاد زی

سلام
سپاس از حضور و اظهار نظر لطفتون

رامسرنیوز پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ب.ظ http://ramsarnews.blogsky.com

سلام دوست عزیز
از اینکه به ما سر زدید و اعلام نظر فرمودید متشکریم.

سلام
تشکر از حضور شما ..
موفق باشید

مهرگان پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:54 ب.ظ http://bandarmehr.blogfa.com

سلام

ممنون از لطفت
شرمنده کردی

سلام مهرگان عزیز

خواهش میکنم عزیزم ...صد سال به این سالها..

چوک سورو جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ http://suru.blogsky.com

سلام و نه خسته و دستت درد نکند خش اتنوشتی و خش انویسی دخت عزیز .

شاد وسربلند بمونی .

سلام بزرگوارم
تشکر اکنم از حضور و اظهار نظر لطفتون ...

شما هم موفق بشی

فرزین جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ق.ظ http://mahoor.webphoto.ir/

سلام خانمی
می دونی اگه یه روز من به همچین سفری برم و توی کپر و شومینه و از اون چای بخورم اگه نمیرم حتما دیونه که میشم.
خوشتر باشی و تمام حرف دلم این است که هر روز بهتر و سرحالتر باشی عزیزم.
باور کن من تمام آرزویم این است که قبل از مردنم در یه هوای بارانی زیر یه کپر با چند تا همدل و همدرد یه استکان چای بخورم.

سلام فرزین عزیزم
کاملا درست فرمودید ..همدل و همدرد بودن خیلی مهمه . والا کپر ..خونه ...جا منزل زیاده .

متقابلا ..شما هم دورید اما امیدوارم برای رسیدن به اهدافت موفق باشی و همه ایامنون خوشی و سلامتی باشه.

تشکر از حضورتون

مهدی ذاکری جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام بر دخت هرمزگان
حقیقت تلخ و شیرین یک روز بارانی در کپرهای بشکرد خوانده شد. از زبان ما حرف می زنی خانم عزیز.
از این سد بارها گذشتم روزهای بارانی واقعا عبور و مرور از این سد بسیار دشوار می شود . جاده های اشکن و صحرا را باید می دیدی برای ساعتهای طولانی منتظر بمانی تا اب رودخانه کم شود اما هنوز اقدام جدی برای احداث پل صورت نگرفته . البته پلی ساخته بودند اما مقاوم نبود در مقابل اب رودخانه های بشکرد .
مشکل بشکرد اگر بصورت جدی در نظر گرفته شود حتما از آنچه در حال حاضر می بینیم بهتر خواهد شد .
سپاس از شما و همکاریهای بی نظریت .
موفق و شاد بمانید

سلام جناب ذاکری
دقیقا..
تشکر از اظهار نظر لطفتون
موفق باشید

پدربزرگ جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:50 ب.ظ

باز باران با ترانه...

سلام پدربزرگ
باز هم شما صفا آوردین ...
باز باران ..

inموریx جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:00 ب.ظ

پس حسابی خوش گذشته...امیدوارم همیشه شاد باشین و خوش بگذره....

سلام دوست عزیز
روز فراموش نشدنی بود ...جای شما خالی .

متقابلا ...
تشکر از حضورتون

بندرعباسی جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام دادا
جذابیت خاصی ایسهته .
مردم محروم بشکرد خدا شاهستن.
شاد بشی

سلام کاکا..نخسته
ممنون از حسن نظرت !

بله کاکا ..

شاد بشی

حباب شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:52 ب.ظ

سلام بنگری جان !
ببخش که دیر به دیر اتام.
هم مشغله امه و هم دسترسیم به نت کمن ...
متاسفانه الان هم امنتونست همه ی پست بارانت بخونم اما در فرصتی دگه دوباره اتام .
و اما در مورد کامنتت فکر اکنم همیشه به بچه ها اگن :
مرگ و زندگی دست خدان و خدا به مرده اون ابرت پیش خودش ...

روزگارت خوش !
‏(گل)

حسام زنگویی شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام سرکار خانم
خوشوقت شدم از لذت بردنت در بشکرد! امید بر آن دارم که سفرهای بعدی تدارکات بهتر باشد ! و روزهات بارونی .
شاد و موفق باشی

سلام از ما ..
نخسته ..
شما روزی بارونی خاشی تهستن ! چند روزن حسابی درگیر بارون و حس زیبای بارون هستی . خوشبحالتون !

سپاس از تدارکات پیشین ..!

شاد و موفق بشین

فریده قاسمی شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:51 ب.ظ http://dokhtekong.blogsky.com

سلام .... سرفرصت می خونم و نظر می نم ...

سلام بر خانم عزیز کنگ
مدتها بود به کلبه من سر نزده بودید ..خوشحالم از دوباره حضورتون .

شاد و موفق باشید

روح اله بلوچی یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:21 ق.ظ http://www.parparook.blogsky.com

سلام بنگری جان
معلومن سفر خاطره انگیزی اتبودن
اینو کامل از نوشته هونت ابو بفهمی.....
ازاین مطلب کلی استفاده مبو

سلام روح عزیز
ممنونم از اظهار نظر لطفت . خیلی جالب ..حیرت انگیز ..رعب ..اضطراب ..خاش و فراموش نشدنی هسته .

تشکر از حضورت . شاد بشی

حجازی یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام بنگری جان
لذتبخش بود.صدای چک چک باران کنار شومینه در کپر نشستن تماشای باران و کودکان یک حس ویژه ای میتونه باشه . وجودم سرشار از شادی شد .
به امید توسعه وگسترش سرزمین محروم بشکرد.
پیروز باشی

سلام و خسته نباشید
خوشحالم ٬ از خوشحالی این احساس ..

به امید پیشرفت بشکرد .

تشکر از حضور گرمتون .
شاد باشید

روشنک یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:23 ق.ظ http://azeshgh.blogsky.com

سلام و خسته نباشید به تو عزیز نادیده...
چقدر شعر با زباران با ترانه را دوست دارم. امروز که سالها از روزهای مدرسه می گذرد هم هنوز این شعر یکی از به یادماندنی ترین ها است...
شاد باشی و سبز

سلام روشنک عزیزم
ترانه ای که هرگز فراموش نمی شود ...

تشکر از حضور زیبایت ..
شاد و موفق باشی

سکوت شبانه یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ب.ظ http://sokot-e-shabane.blogsky.com/

سکوتهای همیشگی ! حتی در یک روز بارانی!

سلام سجاد عزیز

http://dezhganmusic.blogfa.com یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:12 ب.ظ http://dezhganmusic.blogfa.com

baron khili jonoen

سلام

دقیقا ...بخصوص ترانه های بارونی !

خدادادیان یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.azfarshid.blogsky.com

آب آبادی است
و گاه نیز سیل
منشاءویرانی
زیبا نوشتی.
ضمنا"
یادی از رادیو نفتی در وبلاگ ایران - خوستان - مسجدسلیمان

سلام جناب خدادادیان

با شما موافقم ... گه آبادی گه ویرانی .

حتما خدمت میرسم.

سپاس از اظهار نظر لطفتون .
شاد باشید

دریا دلان یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام بنگری خانم
کنج دلهای بیشتر ما را شاد می کند . دلها از کدورت شسته می شود . زمینها و جوانه ها سبزتر . خون بی طرف شسته می شود و همین حادثه باز تکرار و مسبب اصلی رها !
باران باز آید با گهرهای فراوان
زیبایی باران را خوب نوشتی . شاد و موفق باشی

سلام و خسته نباشید ..
امیدوارم دلها پاک بمانند ...جاده های غبار شسته شوند .

ممنونم از حضور و اظهار نظر لطفتون .
شاد باشید

بلاگ گرد یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:03 ب.ظ

یه تیر با دو نشون .. هم محرومیت بشکرد رو نوشتی و هم از باران بی نهایت نوشتی احسنت به قلم با ذوق و پر توانا تو بنگری ...

سلام
سپاسگذارم از اظهار نظر لطفت .
دقیقا همینطور است که فرمودید!
شاد باشید

انبا میناب یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.ambaminow.blogfa.com

سلام و نخسته خانومی
آفرین بر قلمت
سفره پر خاطره ای داشتی و زیبایی سفر را با وصف باران بیان کردی و شادی بچه ها در بازی توی یک روز بارانی خالی از صفا نبود می شه لذت و بوی خاک نمناک آنجا را حس کرد ...و فقط میتونم بگم
*نگذار باد خزان از پنجره ذهنت به حال روحت ، زوزه کشان بوزد*
موفق و لبات همیشه خندون و دلت شاد عزیزکم

سلام سمیره خانم عزیز
سپاسگذارم از لطف و حضور همیشه سبزت .

زیبا بود ...نگذار باد خزان از پنجره ذهنت به حال روحت ، زوزه کشان بوزد!!!

تشکر از لطفت خانوم عزیز ..
موفق باشی

اچ بی دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:01 ق.ظ http://khamir.blogfa.com

سلام دخت هرمزگانی
من چوک بندرخمیرم
شما رو با نام بنگری‌‌‌ لینک کردم
اگه به ما سر بزنین و لینک بدین خوشحال می شیم هم استانی عزیز

سلام چوک خمیر
تشکر از حضورت ..حتما اتام به وبلاگت.
شاد بشی

محمد رنجبر دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:32 ب.ظ

با عرض سلام خدمت دخت هرمزگانی
سپاس از اینکه گوشه ای از وبلاگت را اختصاص دادید برای گفتن از دردها و مشقتهای مردم محروم بشکرد. باران یعنی رحمت . رحمت بر خلق زیباست .
موفقیت را برای شما و خانواده ات آرزومندم .

سلام و خسته نباشید ..
خواهش میکنم ..هر چند که میدانم که نیاز مبرم آنها به خیلی از چیزها فقط با گفتن برآورده نمی شود ٬ اما گفتن فعلا در توان من است !

رحمت الهی شامل حال همه شود.

تشکر از حضورتان و موفق باشید

همشهری دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ

دوست دارم در روز بارانی چتری نداشته باشم بر سرم تا لذت باران را از سر تا پایم احساس کنم ! تو هم این را دوست داری دوست من ؟
ضمنا (داغستانی ها )با شما نسبتی دارند؟

سلام همشهری ..
گاهی برای حس بودن باید رفت زیر باران ...بدون چتر !

متاسفانه داغ زیاد دیدیم اما تبدیل به داغستان نشدیم ! هنوز !..
(لبخند)

تشکر از حضورتون ..
شاد و موفق باشید

میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 ق.ظ http://www.taheri.blogsky.com

با سلام و احترام
ممنون می شوم نظرات شما و همچنین نسبت به معرفی خودتان اقدام بفرمائید.

به نام خدا
اجازه بده ...

اجازه بده ، شعرم را چنین آغاز کنم
قلم و دفتر ذکرم را میان ساز کنم

اجازه بده ، اگه خدای من راضی شد
آنچه را نگفته ام ز قفل ذهن باز کنم

اجازه بده ، تا نفس در سینه می تپد
بر جمال و جسم نکته های نو ناز کنم

اجازه بده ، چکه های عاشقانه را
تا وصال و صحبت و نگاه عشق راز کنم

اجازه بده ، به عمق مطلب شنا کنم
قطره قطره حس گفته ها را ابراز کنم

اجازه بده ، تا رسیدن به مقصد خود
به سرای شاعرانه هرجا پرواز کنم

اجازه بده ، چو نم نم باران بهار
بس نویسم و دوباره نکته ام باز کنم

اجازه بده ، به عشق و امید و رتبه ام
دستم را به سوی خدای خود دراز کنم

اجازه بده ، نگم شاعرم ، اهل دلم
اجازه بده ، اسرار درون ، ایجاز کنم

***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)


سلام و خسته نباشید ..
اولا تشکر از حضورتون ..
دوما به چه زیبا بود ......!
تشکر از این متن زیبات..

شاد و موفق باشی

یارا جعفری سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام دخت گرامی
خیلی خاش اتنوشتن..!
بشکرد !! محروم ! خوب ابو خوب ابو ..
لحظئونت بارونی و قلب سرخ و سرسبز

سلام خانوم گل..
ممنونم از حسن نظرت ..
انشاالله که بهتر بشت ..

همچنین بی تو همی آرزو امهستن.

پ.نون سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:25 ق.ظ

پیک موتوری جواب کامنت:

هستم. کم و بیش.

پستهات رو می‌خونم.

سعیم اینه که تو هر پست طبق عادت یه کامنت بذارم. حالا مثل اون وقتا نفر اول نشدم، ببخشید دیگه :)

این پست رو هم همین روزا خدمتش سلام مبسوطی عرض می‌کنم!!

علی‌الحساب اینو داشته باش امیدوارم باران هیچوقت چه‌گوارا نباشه!! :)

می‌دونی چرا؟ چون چه‌گوارا انقلابی و آشوبی بود باران باید ملایم و دوستانه باشه.
چه‌گوارا رو اعدامش کردن!! باران باید باشه همیشه!! p:

ممنونم که به یادم هستی دوست خوب. میام دیدنت.

سلام دوست عزیز ..

پیک موتوری ..خطرات موتور سواری را نباید ازش غافل باشی !

خوشحالم که هستید و به اینجاها سر می زنید ..

بارون انقلابی باشه خوبه برای یه تحول بهتر اما آشوب بپا نکنه .. با ملایم بودنش خیلی خیلی هم موافقم ! احساس امنیت ..آرامش ..احساس گرمی !

تشکر از حضورتون ...هر جا که هستی سالم .. شاد و موفق باشی

جغد بندری سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام. دلم وازه بو یه بار بشکرد برم

سلام جغد عزیز
باید بری تا بگینی و تا درک بکنی بیچه اگن بشکرد محروم !
سفر بعدی با مه همسفر بش (لبخند) ..

دلت شاد .

سیاوش عشقیار سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ب.ظ http://k-m.blogsky.com

سلام بر شما دوست خوبم ...
اعتراف مرا بپذیر ..
تقریبا بسیاری از گویش های محلی خطه خوزستان را بلدم ..
اما در این مورد اعتراف خود و استعفای خود را اعلام می دارم بسیار سخت است جملات ..
حد اقل برای من ..
سلام بر تو دوست خوب و همیشه جاویدان من ..
از آخر شروع خواهم کرد تا به اول برسم ..
پی نوشتت را خواندم ..
تو محبوب هستی حد اقل از خود م یگویم در قلب من نه تنها در صفحات مجازی پرشین بلاگ ..
شعر ..
اشک در چشمان بابا حلقه زذ اوج شعر است ..از نظر من ..
عکس ..
انتخاب شما بی نظیر ..
توضیح اول نیز کمی انتقاد دارم در مورد آن ..
باشد برای بعد ..
کلام ماندگار به رسم عادت دیرینه از برای آنان که دوستش دارند و می خوانندش ...
به روز شد ...
زندگیتان سرشار از عشق ...

سلام جنوبی عزیز
دقیقا برای خود من هم سخت بود تلفظ صحیح کلمات و معنی هر یک از آنها !

۱) بینهایت از لطف و حسن نظر شما سپاسگذارم .

۲) همین است قطره های اشک بی کسی ..

۳) بازهم سپاسگذارم ..

۴) انتقاد را می پذیرم . کاش می گفتید تا من می دانستم! به هر حال منتظرتون هستم .

۵) خواهم آمد ...

تشکر از حضورت سبزتون .
شاد و موفق باشید

گورپشنک چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ق.ظ http://gorpeshenak.blogfa.com

برکت باشد دخت هرمزگانی!

سلام ..
رحمت الهی برکت است دوست عزیز ..

تشکر از حضورتون .
شاد و موفق باشی

مهدی صابری چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:25 ب.ظ http://lengehkarate.com

سلام...
نخسته...

سلام جناب صابری
شما هم نخسته ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد