تصور این که روزى نتوانیم بنویسیم، تصورى بسیار سخت است. نمى توانیم لحظهاى را بدون خواندن و نوشتن سر کنیم. اکثر کسانى که قلم به دست مى گیرند، براى قلم ارزش قایل بودهاند؛ هر چند براى نویسنده و نوشته ارزش قایل نبودهاند. فرض کنید سه چهار سالى نویسندگان ما ننویسند؛ احتمالا آب از آب تکان نمى خورد! هر چند که نویسندهها خیال مى کنند کار جهان و حیات جامعه به نوشتن و نویسندگى ما وابسته است. !!!
اما من فکر مى کنم حیات جامعه و جهان واقعاً وابسته به آنهاست؛ چرا که اگر ثبت وقایع مهم اتفاق نمىافتاد چقدر از این تاریخ به فراموشى سپرده مى شد ؟!! با ذهن و زبانى هماهنگ و قلم توانا مى توان آنقدر از ناگفتهها نوشت که هر چه زیبایى است، نمایان شود .
دنیاى نویسندگى دنیاى عجیبى است ، تنها نویسندگانى موفق شده اند که با دنیاى درون و برون شان رو راست بوده اند . انتخاب کلمه را نه به معناى کلمه بلکه به معناى عمیق زندگى، انتخاب کرده اند و توجه خود را به روى آنچه که نادیدنى بوده است متمرکز کرده و براى هر چیزى روح و روانى و خون تپنده اى مى بینند .
محققان و نویسندگان هرمزگانى جایگاه تعریف شدهاى در استان ندارند ، و در زمان حاضر از مظلومترین افراد جامعه ما هستند که با کوله بارى از اندیشه در انزوا و عزلت روزگار را سپرى مى کنند . براى این که نویسنده از تمام قواى خود براى نوشتن بهره ببرد باید تسهیلاتى ارائه شود و حمایت از این قشر صورت گیرد تا نویسندگان انگیزه و انرژى کافى داشته باشند. شرایط مناسب و بهترى براى آنها فراهم شود و نباید از اهل قلم غفلت گردد تا در ارایهى آثار ارزشى و معنوى رونق و شکوفایى بیشتری بینیم .
نویسنده اول باید جایى براى نوشتن داشته باشد، تا بتواند با خیال آسوده بنویسد؛ اما متأسفانه او جایگاه ندارد و دلمشغولى هاى دیگر باعث مى شود به نوشتن بعد از همهى دغدغههایش بیاندیشد. جایگاه اهل قلم جایگاه گمشدهاى است ؛ در حالى که در کشورهاى دیگر، نویسندگان از اقشار مورد اعتماد و حمایت دولت هستند که براى آنها انجمن هاى بخصوصى تشکیل داده شده که هر چندین بار با نشستها و گردهمایى یکدیگر آراء و نوشته هاى خود را ارائه مى دهند و با تبادل نظرات به نتایج مطلوبى مى رسند و از تجربیات همدیگر استفاده کنند .
از آنجا که اهالى فرهنگ و هنر جایگاه تعریف شدهاى در کشور ندارند و نویسندگى شغل آنان محسوب نمى شود؛ از خدمات اجتماعى محرومند. اغلب نویسندگان دو یا چند شغله هستند که باید گفت این مسئله قطعاً بر روى خلق آثارشان اثرى قابل توجه خواهد داشت. اگر شغلشان رسمیت یابد و در سایه توجه باشند، حتماً آثار به جا مانده پر قدر و قیمت خواهد بود. اگر نویسنده اى بخواهد مطلب و اثر خود را منتشر کند کمترین حمایتى از او نمى شود و پس از تلاشهاى بى وقفه و بى حاصل عاقبت سرخورده مى شود و عطاى کار را به لقایش مى بخشد .
نویسنده در ایران جایگاه بسیار بدى دارد؛ چون همیشه از نویسنده وقتى حمایت مى کنند که در سمت و سوى خود آنها باشد و سیاست آنها را تبلیغ کند. !!!!
چند سالى است که چهاردهم تیرماه در تقویم رسمی کشورمان با نام "روز قلم" نامگذارى شده است؛ تا شاید فرصتى باشد براى یادآورى «ن والقلم و مایسطرون» و بازگویى جایگاه گمشدهى اهل قلم!!!
اما جایگاه و حرمت اهل قلم در استان ما کجاست ؟ فرهنگ و ارشاد استان براى اهل قلم چه اقدامى انجام داده است؟!!
سلام
ممنونم از آخرین حضور پر مهر و سبزتون در کلبه ما امیدوارم که بتونم جبران محبت کنم .
سلام دوست عزیز
ممنونم از متنهای زیبات ....
خواهش میکنم ....شما لطف دارین .
ممنونم از حضورت ...
شاد و موفق باشید
از هیچ کس نمی پرسند چه هنگام می تواند
خدانگهدار بگوید
از عادات انسانی اش نمی پرسند
از خویشتنش نمی پرسند
پس زمانی باید به ناگاه
با آن رودر رو درآید
تاب آرد
بپذیرد
بپذیرد
درد مرگ را
فرو ریختن را
تا دیگر بار بتواند که برخیزد
اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
برآن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است
کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند
که از تو- از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا پای عشق در کار است
تو از سلاله ی سودا گران کشمیری
که شال ناز ترا شاعری خریدار است
در آستانه ی رفتن در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدا نگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایی که زیر آوار است
کاش می دانستم
راز آن شعله که از چشمانت
خرمن هستی من سوخت و رفت
کاش می دانستم
رمز آن خال سیاه
که به جان شعله برافروخت و رفت
کاش می دانستم
سر آن تیر نگاه
که نهان جان به لبم دوخت و رفت
کاش می دانستم
قصد آن پیک حزین
که مرا درس غم آموخت و رفت
کاش می دانستم
ره آن گمگشته را
که به دل مهر تو انداخت و رفت
کاش می دانستم ...
اشک رازی است
لبخند رازی است
عسق رازی است
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
سلام دوست عزیزم
کجایی نگرانم
سلام گلم ...
خوبی؟
مشغولیات زندگی ...
آف لاین برات گذاشته بودم ...
میام پیشت..
شاد و موفق باشی
سلام دوست من
خیلی وقته بروزنکردی...هر روزدارم میام می بینم بروزنکردی!
ولی من بروزم خوشحال میشم یه سربزنی..
یاحق
سلام مهلا گل عزیز
خسته نباشی
واقعا پوزش .... بعلت مشغولیت کاری کم کار شدم . اما بزودی آپ می کنم .
حتما خدمت میرسم ..
ممنونم از اینکه همیشه به وبلاگم سر میزنی ..
شاد و موفق باشی