صدایش باز به گوشها نرسید....!!

 

خورشید طلوع کرده بود٬ کم کم داشت دیر می شد باید به مقصد می رسیدیم و یک سری کارهای عقب افتاده اداری-بانکی را به اتمام می رساندیم . شتابان با چشمهای نیمه خوابم سوار ماشین شدم٬ تمام مسیر یک ساعته را خواب بودم . ناگهان با شنیدن سرو صدای مردم و صدای بوق ماشینها خواب از چشمهایم پریده شد . چشمهایم را باز کردم گیچ مانده بودم از دیدن تجمع مردم و ترافیک جلو و عقب اصلا حیرت زده شده بودم . از دایی جانم پرسیدم مگر ما کجاییم ؟ چی خبره اینجا ؟ ! گفت : به شهرستان میناب خوش آمدید ... و بقیه را خودت ببین میدانی ؟!

ساعت حدود نه ونیم صبح بود از فلکه ی زهیری تا میدان شهدا و همچنین مسیر برگشت از بانک ملت تا مسیر یا جاده ی پاکوه بقدری ترافیک بود که نه راهی برای جلو رفتن بود و نه عقب بازگشتن . تجمع مردم در میدان شهدا که گویی اعتصاب کرده بودند من را بیشتر حیرت زده کرده بود . گاهی اعتصاب مردم میناب را ندیده بودم و حتی ترافیک این شهر در اینروز بی نظیر بود ! مردم اعتصاب کرده بودند٬ اعتصاب آنها برای افرایش روز بروز تورم ..گرانی اجناس ٬ و اواخرا جمع آوری دست فروشان که تنها وسیله ارتزاق آنها دست فروشی بود ٬ همچنین تغییر مکان پارکینگ ماشینهای کرایه کش که از مکان سابق به رودخانه انتقال داده شده ٬ که باید هر مسافری یک هزینه اضافی بر دوشش اضافه شود چیزی حدود ۲۰۰-۳۰۰ تومان اضافی بدهد تا به رودخانه برسد و از آنجا به مقصد خود برود !

از ساعت نه ونیم تا چیزی حدود ساعت ۱۲ در این گرما توی این ترافیک مثل بقیه باید منتظر می ماندیم . در همین لحظات برای حفظ امنیت و کنترل اعتصاب مردم ! جناب رئیس شورای شهرستان میناب در این مکان حضور داشتند که ثانیه ای از آمدنش نگذشته بود که این مکان را ترک کردند . بنظر می رسید حضور ایشان جر اینکه به مردم بفهماند که تجمع شما در اینوقت ظهر بی نتیجه و بی فایده است و اینکه مردم را مسبب اصلی هرج و مرج و ایجاد ترافیک در سطح شهر تلقی کرد! دیگر هیچ اقدام مثبتی برای شهروندان انجام ندادند ٬ ایشان برای پیگری خواسته های شهروندان٬ مراجعت به فرمانداری را توصیه نمودند !

باز شهروندان ماندند و حیرت همیشگی و ما ماندیم و ترافیک عجیب که باید مثل بقیه دنده عقب می رفتیم تا اینکه از مسیر پشت شهر وارد شهر می شدیم و به کارهایمان می رسیدیم .

خلاصه این اعتصاب و ترافیک در سطح شهر و حضور مسئولی عالی رتبه در آنروز ٬باید حد اقل به حرف شهروندان گوش داده می شد و ساده ترین حقوق یک شهروند که همان بیان کردن خواسته هایش بود این حق را حداقل نبایستی از شهروند سلب می کردند!

آخر این شهروند شده عین توپ فوتبال یا بسکتبال که به همدیگر پاس داده می شود! برای رفع خواسته هایش به بابهایی که سر و ته ندارند مراجعت کند ! همیشه انگشت اتهام هرج و مرج را به شهروند اشاره می کنند در صورتیکه این هرج و مرج ها از جایی دیگر نشات گرفته تا رسیده به شهروند! آوای حقم هست باید در گلو خفه شود! و اینکه شهروندان خفه شده ...قربانی تورم بشوند ٬ درآمد و محصول بدست آورده را بـاز بریزند بــه حلقـــوم .... !

 

 

پ.ن: از کلیه دوستان عزیزی که طی چندین روز گذشته چه با اس ام اس٬ تماس تلفنی ٬ کامنت گذاشتن در وبلاگم ٬ و از طریق ایمیل جویای احوالم بودند بینهایت سپاسگذارم . واقعا نیرو و انرزی مثبت بهم دادین ! قربون همتون .