یاد باد آن روزگاران یاد باد....

در انتهای کوچه خلوت زده سرد و فراموش شده، در خانه اى که سال هاى سال است کسى دستى به سرو گوشش نکشیده ... پیرزنى هنوز با چرخ خیاطى ‌اش روزگار خود را با مشتى خاطرات تلخ و شیرین  مى گذراند.

 

چه زیباست وقتى که وارد خانه اش مى شوى بوى عطر مسک و عنبر فضاى خانه اش را معطر کرده . گاهى هم در جمع همسن و سال‌هایش به بحث و گفتگو مى پردازد ... از گرگهاى درنده و روباههاى مکار و  از دام افتادن کبوترهاى نادان در تور صیادان ماهر صحبت میکرد....

شخصیت محبوب محله بود جوان‌هاى محله  او را با لحن دلنشین :«خاله لطیفه... جان !» خطاب قرار مى دادند. ...

 

«خاله لطیفه » همان پیرزنى است که کوچک که بودم پاى چرخ خیاطى ‌اش مى ایستادم و دقتش در دوخت و دوز را به نظاره مى نشستم . خیلى وقت‌ها هم پاى صحبت‌ها و داستان‌هاى شیرینش که با لحنى جذاب تعریف مى کند مى نشستم... شما هم اگه باشى ترجیح مى دهى از قید و بند این دنیا رها شوى و یکدم پاى صحبت‌هاى دلنشین خاله لطیفه بنشینى .... شاید نشستن در جوار خاله لطیفه و شنیدن گفتگوهایش و استفاده بردن از تجربه هاى زندگیش بد نبود ....

                                                         

                

 

من امروز آن خاطرات را براى همیشه در لحظاتم ثبت کردم ، لحظاتى که دور از حماقت انسانى بود، لحظاتى که با حماقت امروزه هیچ ارتباطى نداشت . خاطراتى از ساده زیستن دور از تظاهر انسانهاى امروزه ، دور از فریب یک انسان به همجنس خود . دور از قلبهاى یخ زده ، خاطراتى که رنگ فریب در جعبه ى نخى اش موجود نبود . خاطراتى که ارزش انسان را والا میداشت .... دور از تکنیکهاى فریبنده انسان دوستى امروزه...........

 

یک قاعده در زندگى یاد گرفتم که « نباید به هیچ‌ کس و هیچ ‌چیز دل‌ بستگی داشته باشی تا وقتی در مخمصه قرار می‌گیری، ظرف سی ثانیه بتوانی از همه ‌چیز و همه ‌کس دل بکنی و بروی.» این جمله در حقیقت قاعده‌ی بازی - انسانى را آشکار می‌کند که در آن عدم ‌دل‌ بستگی برگ برنده محسوب می‌شود.