به چه زیبا بود باران ...چه گوارا بود باران

 

باز باران، با شدت، با قطره هاى درشت و ریز، می خورد بر بام خانه ها ، باز می آید صدای چک چک شادى باران از سقف ، باز روانه مى شود حیات در مزارع کشاورزان، یادم آرد روز باران، گردش یک روز خوب و شیرین ، توى کپرها و خانه هاى گلى بشکرد ،  من به از پشت پنجره های چوبی تنهایی افتاده ، نمی دانم ، نمی فهمم ، قطره های باران کدام کنج دلها را شادى مى بخشد ، کدام زمین خشک را تر مى کند . آرى ...ترانه ى کودکانه ى باران ...   

باز باران،
با ترانه،
با گهرهاى فراوان
می خورد بر بام خانه   

                                                                        

اینروزها آسمان صاف و آبى که گاهی ابرى و گاهى هم آفتابی می شود چه زیباست، گریه هاى آسمان هم دیدنى هستند ، بعضى مى گویند وقتى آسمان از ما دلگیر است اشک می ریزد٬بعضى مى گویند اشکهای آسمان از بغض نیست ٬ اشکهای آسمان براى شادى دلهاى خشک است ، براى شتسشوى آفات و بلیات ،برای تمیزی شهر و دیار ٬ برای شستن آسفالتهایی که خون انسانهای بی طرف بر آن خشکیده ٬ براى جوانه زدن بذرهایى که در طى سال طعم باران را نچشیده اند ، باران مى بارد تا درختان به غبار نشسته شستشو شوند رنگ غبار آنها به رنگ سبز پر از طراوات تبدیل شود . باران که مى بارد دوباره رودخانه هاى خشک مى خروشند با جریان آب در رودخانه ها سکون صخره ها و سکوت سنگها شکسته مى شود . آب باران از کوهها سرازیر به دشت و صحرا جارى می شود تا حیاتى نوین به ما انسانها و مخصوصاً زمینها و باغهاى کشاورزان مأیوس شده ببخشد . کشاورزان دستهاى خود را بالا برده و از فرود آمدن این نعمت که بار دیگر زمینهایشان صاحب محصول مى شوند ، خداوند را شکر و سپاس مى گویند .    

 

 

 

اینها را گفتم چون....   

 

من در جایى بزرگ شده ام و در جایی زندگی کرده ام که بارها و بارها وقتى باران مى بارید صداى چک چک باران را از بام خانه ام نمى شنیدم ، لذت شنیدن چک چک باران را از لابه لای سقف ضخیم و مقاوم خانه ام آنطوریکه دوست داشتم هرگز نتوانستم بشنونم ٬ سقف خانه ی من مقاومتر از آن بود که چکه های باران فرش خانه ام را خیس کند و من مجبور شوم برای جمع آوری چکه های باران سطل ها را ردیف کنم ٬ در بین جدارهای این خانه بادی نمی آمد که وسایل خانه من را تکان دهد ...صدای غرش رعد و برق ترسناک نبود٬ انباری خانه سرپوش و مقاوم بود ٬ هنگان باریدن باران حسرت ویرانی ذخایر انبار را نداشتم . باران را همیشه فقط از دور نظاره گر بوده ام ٬ صحنه ی واقعی و زیبای باران را حس نکرده بودم حتی از لمس این صحنه محروم بودم .  

  

اما نمی دانستم روزی می آید که این لحظه ها را باید می دیدم . حال و هوایى دیگری داشت، باریدن باران و شنیدن صداى خشمگین رعد و برق٬ خوشحالی مردم روستا ...خوشحالی کودکان ٬ داد و فریادها ...یک حسى و لذت خاصى به من بخشید که شاید من براى سالیان سال فاقد این لذت و حس بارانی خوب بوده ام .   

 

جالب بود وقتى آسمان رو به تیرگی مى رفت مردم روستا از فرود آمدن درهاى رحمت بیاد کردند  (این در صورتی بود که امکانات هواشناسی و غیره در این روستا وجود نداشت) ، خوشحالى را باید بر چهره هاى مردم بخصوص کشاورزان مى دیدید ، دستهاى پیرمرد کشاورز را که به سوى خداى متعال بالا بود٬ یک حس خاصی بود . از پشت کوههاى سر به فلک کشیده ی بشکرد صاعقه رعد و برق دیده میشد صدا دور بود اما لحظاتى با نم نم باران صداى غرش استون Uston (رعد وبرق) رعب عجیبى در خود احساس کردم ، صداى چک چک باران بر بام خانه هاى ساخنه شده از خشت و گل٬  و صداى چک چک کنان باران که از سقف خانه در ورشه و منجل Warsha va Manjal (کاسه ها و دیگهایى) که براى چکیدن آب باران در گوشه و کنار خانه گذاشته بودند موج افکارم را بریده بود... نمى دانستم به کدام صدا توجه کنم ، نمی دانستم به خانه ی خودم فکر کنم یا به اینجا و یا به این صداهای گوناکون .   

 

 

 

براى اهالى روستا این صداها یک امر عادى بود و از حیرت و ترس من مى خندیدند ! در آن سوى خانه یک لهر تکى Lahar Taki (کپر) تعدادى در آن خانه نشسته بودند دلم مى خواست با آنها باشم ...به آنجا رفتم خانه اى محقر ساخته شده از پیش و لت Pish va Lut(برگ و شاخه های درخت نخل ) در وسط این خانه کودوم Kodom (شومینه ) وجود داشت جایى که هیزم ریخته بودند هیزمهایى که زنان و دختران مسیرهاى طولانى را باید طى کنند تا براى گرم نگه داشتن لهر تکی(کپر) هیزم فراهم می کردند . جالب بود که بر روی همین هیزمها کتری چاهی گلابی سوت سوت می کرد . دود همچنان از وسط کودوم (شومینه) بالا مى رفت دور و بر این خانه از دود این هیزمها سیاه شده بود ، بسیار ساده و با ابتدایى ترین وسایل زندگى مى کردند .اما دلها به هم نزدیک و همه با هم صمیمی بودند .   

 

باران شروع به باریدن کرد شدت باران همراه با باد تندى که مى وزید اشیا موجود در بیرون حیاط را به همراه خود از یک سو به سوى دیگر مى برد . صداى چک چک باران در لهر تکی (کپر) لحنى دیگر داشت ، با ورزش باد لهر تکی (کپر) تکان مى خورد هر آن احساس مى کردم که از جایش کنده مى شود اما براى خود آنها امرى عادى بود . هر وقت که سرعت باد بیشتر مى شد و لهر تکان می خورد٬ هر کدام از آنها گوشه اى از لهر تکی (کپر) را مى گرفتند تا از جایش تکان نخورد! ، هر چند که با ضخامت کنت  Kont(چوب درخت گز و جگ ) شالوده و اساس لهر تکی (کپر) را با چندین متر در عمق زمین محکم کرده بودند اما در مقابل سرعت باد گویی چندان مقاوم نبود .  در همین اثنا مرد مسن با همسرش دوان دوان به سوى گاش Gaash(طویله گله ها) رفتند با سرپوشى از جنس پلاستیک کلفت و ضخیم مقدارى از گاش (طویله گله ها) را بطور موقتی پوشاندند تا گله ها در مقابل ریزش باران در امان باشند ، گاش (طویله) با خانه ها چندان فاصله ای نداشت . بهمین دلیل فضای بارانی آغشته از بوی تن گله ها بود !  

 

کم کم لذت باران بیشتر مى شد حیاط خاکى و محیط دور وبر مملو از آبهاى بارانى بود . دیدن درائن Draen(تگرگهای) ریز به اندازه ی دانه ی نخود که با همان سرعت شدت وزش باران فرود مى آمدند کودکان را خوشحال کرده بود با بیرون آوردن دستهاى کوچک خود براى جمع آورى تگرگ هر کدام همدیگر را هل میداد تا تعداد بیشترى تگرگ جمع آورى کند . واقعا دیدنى بود . من هم مثل بقیه با ترس و اضطرابى که داشتم اما دوست داشتم تجربه کنم .   

 

جالبتر از همه باریدن باران بر روى زمین که نه تنها خاکهاى زمین و مرغهای خانگی و گوسفندان را خیس مى کرد بلکه بوى مطبوع و دل انگیزى از دل این خاکها بر مى خاست . حدود دو ساعت بارندگى بود ، پس از اینکه بارندگى یواش یواش تمام میشد بوی سبزه هاى دشت تمام فضا را یپیچد ، و عجیب تر آن بود که متگ Mateg (ملخ هاى) ریز پس از بارندگى دیده مى شد که من متگ ( ملخ ) ندیده بدنبال صید کردن آنها بودم اما تلاشى بى نتیجه بود زیرا نه روش صید کردنشان را بلد بودم و نه به سرعت آنها می توانستم بپرم! .  

 

 

همه اهالى روستا از کوچک و بزرگ از خانه ها بیرون آمده و شتابان به سوى دره ها رفتند تا سرعت جریان آب باران در رودخانه ها و سرازیرى آن از کوههاى دور بر تماشا کنند ، آب رودخانه براى ساعتها گل آلود بود اما بعد از ساعاتى کم کم صخره هاى کوچک و بزرگ با صاف شدن آب نمایان شدند . در این اثنا کودکان و نوجوانان براى ابراز شادى از دیدن این رودخانه اى پر از آب غرق در بازى و پاشیدن آب بر سر و صورت همدیگر شدند .   

 

 

 

ما هم کم کم با صاف شدن آسمان و تابیدن آفتاب باید به سوی منزل حرکت می کردیم که بین راه با جاری شدن رودخانه مواجه شدیم که باید حداقل بین ۱-۲ ساعت پشت این رودخانه می ماندیم تا آب امان دهد و ماشینها از جاده ای که از رودخانه می گذشت عبور کنیم ...البته احداث پل و آب نما در رودخانه هایی که تردد ماشینها را در چنین ایامی صعب می کند ٬ امری ضروری بنظر می رسد ...!   

 

 

 

هر چند سپری کردن یک روز بارانی در روستایی از شهرستان بشکرد لذت بخش و تجربه ای جالب بود٬ اما دیدن بعضی از حقایق و واقعیتهای روستاییان در یک روز بارانی و سختیها و مشقتهایی که با آن مواجه می شدند بخصوص در این ایام فصل سرد زمستان ٬ اصلا لذت بخش نبود . خوشحالی مردمانی که دستها را برای باریدن باران به سوی خدا بالا می بردند تا از این نعمت بهره مند شوند و زمینهای خشکیده آنها دوباره چهره سبز را بخود بگیرد تا بتوانند با کشت و برداشت امرار معاش کنند به همان اندازه از یک روز بارانی بیم و هراس داشتند. بیم و هراس از خرابی علوفه های انبار شده ٬ خرمایی که در این انبارها ذخیره کرده اند بعلت مقاوم نبودن سقف و یا نبودن جایگاه مناسب ٬ بیم از نابودی گله ها ٬ بیم از خیس شدن خانه و نم گرفتن جدارهای خانه های گلی٬ بیم از بسته شدن جاده ی بشکرد-میناب بعلت فراوانی آب رودخانه ها که تردد ماشینها را از این جاده ها برای چندین روز محال می کند حتی بچه های مدرسه ای که باید از روستایی به روستایی دیگر بروند و با وجود مسدود بودن جاده و فراوانی آب رودخانه عبور کردن برایشان سخت خواهد بود . زنان که باید مسافتها را برای چیدن هیزم در دل سرمای سرد بشکرد از گدارها و دشتها عبور کنند و .... 

 

به هر حال آب از جویبارها فراوان و کشاورزان تا مدتى زمین خشک شده ى خود را خیس و نرم و به کشت و کاشت خود ادامه مى دهند ... و زندگی روستاییان با ساده ترین امکانات و ابدایی ترین وسایل همچنان ادامه دارد ... 

 

اما من هنوز که هنوز است عاشق بوى خاک برخاسته از فرود آمدن بارانم ... چون جایى که من هستم نه خاکى هست که بویى بر خیزد و نه سبزه اى از سبزه هاى دشتی ! و نه ملخی از ملخ های خاکی بشکرد .  

 

پ.ن ۱: برخی از اصطلاحات به گویش بشکردی نوشتم که از مردمان خونگرم و مهمان نواز بشکرد بخاطر دارم . 

پ.ن۲: باران چند ساعته ی میناب از دیشب (۱۰ شب) نا امروز صبح (۶ صبح) خالی از حس بارانی زیبا نبود !  

پ.ن۳: تشکر از مسئولین محترم نواحی جگدان/سردشت/خمینی شهر/موردن/بن بارک/ایرر (شهرستان بشکرد) و همچنین اهالی محترم این روستاها برای همکاری با ما و مهمان نوازی طی ماموریت کاری چند روزه در حوزه بشکرد .  

پ.ن ۴: ترانه باران - مجد الدین میرفخرایی .  

 

پ.ن.ش : تولدت مبارک!