من...آنها و باز آید زمستان

 

 

باد سردى بر سر و رویم مى وزید ... هر آنگاه موهایم سرکى به سوى صورتم مى کشیدند ٬این درست وقتی بود که هوا را با ولع خاص می بلعیدم ، مى توانستم بخوبى ورود سرماى زمستان و بــوى خوش آن را حس کنم . هوا آنقدر خوب بود که دیگر دلت نمى خواست از اوضاع دیگرى بجز سرماى زمستان ...بجز سکوت و خاموشى ...بجز قدم زدن و دستها را زیر بغل گرفتن ، حرفى بزنى. همه جا تاریک همه جا ساکت و خاموش ٬تازه اول شب بود اما انگار پاسی از شب گذشته بود. خیابان خلوت ، تردد ماشینها بندرت ، عابران برای رسیدن به مقصد قدمها را تندتر بر می داشتند و من همچنان از خلوت شدن این مکان لذت می بردم .  جایی هم خوانده بودم که مگسها نیز در سرما می میرند !

چقدر از جایى مثل اینجا ...آرام و دنج و توی قلب زمستانی سرد براى لحظاتى تنها و آرام قدم زدن در خیابانهایی که دیگر شلوغ نیستند، لذت بخش بود . هى...در شهر من فقط سوز سرماى زمستان را مى شود حس کرد از سپیدى سطح جاده ها و بامهاى پر از برف و درختان صامت و یخ زده خبرى نیست!  همین سردى و سکوت را من شیفته اش هستم .   

    

سردى و سکوت و آرامش براى من لذت بخش است منتها براى آن دو که از انتهاى کوچه صداى پاهایشان شنیده میشد لذتى دیگر داشت. هر آن صداى قدمها نزدیکتر و نزدیکتر مى شد.  

  

            

    

باز همان شوق خواستن و توانستن و شور رفتن؛ و تلاش و تلاش و تلاش ، باز همان کودکان با مانتو و کاپشنى که اندازه شان نبود ... باز همان دستان سرد و یخ زده . زمستان سرد باز مى آید باز آنها با همان کفشهاى پاره مى دوند بدنبال لقمه اى نان براى خانواده ، دویدن براى آنها اصلا لذت بخش نیست اما آنها مى دوند ...دویدن در تمام فصول سال برای آنها فرقی ندارد.. در تابستانها عرق ریختن و باز ادامه دادن و زمستانها غم نداشتن اجاقى گرم ٬ اما بین نبودها و خواستارها رمز خوشبختى خود را براى زیستن، در همین دویدن جستجو مى کنند  !!! پس باید فعل دوید را صرف کرد . دویدم ...دویدی...دوید ...   

 

  

پ.ن : گفتى شاید گوش کردن به قطعات موسیقی درباره زمستان در این شرایط خالی از لطف نباشد. گوش داده شد!