مجبوریم را چه می نامید؟

 

خواستم برای تو مادرى پاک تر از برگ گل باشم ... تمام روز و شب را در جوار تو بگذرانم ...آه ! که باید تو را شب تا صبح در این رختخواب سرد تنها بگذارم ... آرى مجبورم باید بروم!  

 

بروم به جاده هاى پر خم و پیچ .. جاییکه بر پاهایم، پاهاى برهنه ا م! سنگ نامردى مى زنند... راه مى روم ...راه مى روم ! دستى مى کشم بر صورتم که مبادا توهم است ! نه ! نه توهم ندارم! من اگاهم من بیدارم... پس فریاد کشیدنم بى جواب است ... ها ها ! راست است ! بى جواب ! راه می روم تا برسم به کلبه اى که مجبورم باید از آن، جرعه ی حقارت بنوشم.. کلبه اى که در آن هواى فشرده حماقت نشسته است و باد هاى خشک خداپرستى نمایان است ...نامردان دنیا از من و از زنانگی هاى خواب رفته ام صفتها ساخته اند ! هر کدام مرا با نامى خطاب مى کند .! آرى، میدانم بد تجارتى است ! در این مکان جاى پاى دوستى نیست ..انسانیت نیست..، اگر هم هست، به قیمت خنــجرى که مى کشند بر تن برهنـــه و بى هویتـــم !    

 

     

      

         

آرى، میدانم تو نمی فهمی ... اما من می فهمم که این بد تجارتی است ! . تن فروختن برای خدا ... و تن فروختن برای بنده خدا چه فرق می کند؟! هر دو از آن من اند . این همه بوییدن زلف و بدن من بس است ! دیگر بیش از این بدنم را متعفن و زهر آلود نکن ...! باز اگر ذره ای از رجولت(مردانگی) در ریشه ی وجدان سمی ات هست ٬ با همان یک مقدار٬ ریشه های باقی مانده ات را نخشکان٬ با ریشه های سالمت من تن فروش و زن چتر باز را بیشتر غرق گناه نکن ! 

 

  

ب.ن۱: دلم نمى خواهد با صفتى که دیگران تو را خطاب مى کنند خطابت کنم ، شاید دیر درک کردم معناى جمله ای که گفتی: این جسم و روح من است٬که درد مى کند دیگران را چه ؟!   

   

ب.ن۲: دین و دنیا ...دولت و عدالت.. بجای این هم دردی های ریاکارانه و ترویج بی بند و باری و فساد در جامعه اندکی از آنچه در اختیار دارید را بدون چشم داشت با نیازمندان قسمت کنید تا به قول خودتان مجبور به تن فروشی نگردند … 

    

ب.ن۳: فقط این را بدان که مردن ، به از محتاج نامردان دنیا شدن است  .